-
نویسنده
کاترین اپلگیت
-
ناشر
نگاه آشنا
-
مترجم
صالحه ترابی نوا
-
تعداد صفحه
112
-
نوع جلد
شومیز
-
سال انتشار
1401
-
موضوع
کودک و نوجوان
معرفی کتاب پاستیلهای بنفش
کتاب پاستیلهای بنفش رمانی مسحورکننده دربارهی زندگی است، روایتی زیبا از روزهای سخت و دشوار که گاه بهنظر پایانناپذیر میآیند. در شاهکار کاترین اپلگیت با پسری نوجوان آشنا میشوید که برای تحمل مشکلات خانوادگی از دوستی خیالی به اسم کرنشاو کمک میگیرد و از او درسهای بسیاری میآموزد… . این اثر پرفروش جایزهی کتاب کالیفرنیا را از آن خود کرد.
دربارهی کتاب پاستیلهای بنفش
نوجوان بودن کار آسانی نیست، مخصوصا اگر خانوادهات گرفتار مشکلات مالی باشند و نتوانند هزینههای زندگی را بدهند. دیدن پدر و مادر وقتی مجبورند وسایلشان را بفروشند تا خرج ما را بدهند یا از دیگری پول قرض بگیرند واقعا آزاردهنده است. بزرگترها در این شرایط میگویند سختیها موقتی است اما حواسپرتترین بچهها هم میفهمند والدینشان چیزی را پنهان میکنند. چیزی که بیشتر نوجوانان در این برههی زمانی نمیدانند این است: باید چه کنیم؟ حقیقت را بگوییم یا چیزی که عزیزانمان میخواهند بشنوند؟ ناراحتیهایمان را به زبان بیاوریم یا مانند آدم بزرگهایی که هیچچیز اذیتشان نمیکند همیشه قوی باشیم؟ وقتی موضوعی اذیتمان میکند با والدین صحبت کنیم یا مثل بچههای خوب و بیدردسر لبخند بزنیم؟ راوی کتاب پاستیلهای بنفش (Crenshaw) هم پسری است که ذهنش مانند هزارها نوجوان دیگر مشغول این سوالات شده و نمیتواند جوابی برای آنها بیابد.
نوجوانی که در رمان زیبا و عمیق پیشرو ملاقات میکنید جکسون نام دارد. او به همراه خواهر کوچکش رابین و والدینش در خانهای قشنگ با حیاط پشتی و تاب زندگی میکنند. این چهار نفر روزهای آرام و شادی را با هم می گذراندند اما بیماری پدر همهچیز را تغییر داد. بعد، مادر کار معلمی را از دست داد و آنها مجبور شدند برای خرید غذا تکتک وسایلشان را بفروشند. خیلی طول نکشید که خانوادهی کوچک قصه از پس اجاره خانه برنیامدند و قرار شد در وَنی قدیمی زندگی کنند. رابین پنج ساله هنوز نمیتوانست والدینش را برای فهمیدن ماجرا سوالپیچ کند، اما ذهن جکسونِ نوجوان همیشه درگیر بود. آیا پدر بیمارش خوب میشود؟ تا چه زمانی باید به زندگی در ون ادامه دهند؟ و…
جوایز و افتخارات کتاب پاستیلهای بنفش
- برندهی جایزهی کتاب کالیفرنیا
- برندهی جایزهی یانگ هوژیر
- برندهی جایزهی شارلوت هاک NCTE در سال 2016
- نامزد جایزهی Bluebonnet تگزاس در سال 2017
- نامزد جایزهی کتاب Keystone برای نوجوانان در سال 2017
- نامزد جایزهی Magnolia در سال 2018
- از پرفروشترین کتابهای Publishers Weekly
- منتخب وبسایت گودریدز در سال 2015
- توصیه شده توسط Charlotte Huck foundaion در سال 2016
نکوداشتهای کتاب پاستیلهای بنفش
- این کتاب به محل تلاقی تخیل و حقیقت میپردازد. (Publishers Weekly)
- کاترین اپلگیت این کتاب را با لحنی گرم و به طرز عجیبی خندهدار نوشته است. (The Horn Book)
- پرداختی هیجانانگیز و بسیار صادقانه به موضوعی دشوار. (School Library Journal)
- کتابی موجز که مخاطبین در همهی سنین را به صادق بودن با یکدیگر و ارزش گذاشتن به خانواده و دوستان تشویق میکند. (Booklist)
کتاب پاستیلهای بنفش مناسب چه کسانی است؟
این کتاب دوستداشتنی در وهلهی نخست برای نوجوانان نوشته شده است و این گروه سنی قطعاً از مطالعهی کتاب حاضر لذت خواهند برد، اما از آنجایی که کاترین اپلگیت به زیباترین شکل ممکن روابط این خانواده و احساسات شخصیت اصلی داستان را روایت میکند، شنیدن این اثر حتی برای بزرگسالان نیز لذتبخش خواهد بود.
با کاترین اپلگیت بیشتر آشنا شویم
کاترین آلیس اپلگیت (Katherine Alice Applegate)، نویسندهای آمریکایی و زادهی سال 1956 است. وی یکی از مولفان پرفروش ادبیات کودک و نوجوان به شمار میآید و تا کنون 35 میلیون نسخه از کتابهایش فروخته شده است. این نویسنده بارها و بارها مورد تقدیر نهادهای مختلف قرار گرفته و برندهی جوایز مختلفی، ازجمله مدال طلای کتاب نوجوانان در جایزهی کتاب کالیفرنیا و بهترین کتاب نوجوان به انتخاب اسکول لایبرری ژورنال شده. تالیفاتی همچون کتاب «آدم و حوا»، کتاب «هرگز دوستانت را به صندلی نچسبان»، کتاب «پاستیلهای بنفش» و کتاب «هیچوقت در سس سیب شنا نکن» به قلم کاترین اپلگیت نوشته شدهاند.
در بخشی از کتاب پاستیلهای بنفش میشنویم
درست بعد از اینکه کلاس اول من تمام شد، از آن خانه رفتیم. هیچکس مطلع نشد و مهمانی خداحافظی هم در کار نبود. خیلی ساده رفتیم؛ درست مثل زمانی که آخر سال تحصیلی نیمکتت را میگذاری و میروی، اما اگر چندتا مداد و برگههای امتحانیات را جا بگذاری، میدانی که اتفاقی نمیافتد؛ سال بعد، شاگردی که جای تو را خواهد گرفت آن را برمیدارد. مامان و بابام وسایل زیادی نداشتند، ولی باز توانستند مینیوَن را پر کنند. از پنجره بیرون دیده نمیشد. توانستم بالشت و کولهپشتیام را نگه دارم که بعد از همهی وسایل، داخل ماشین بگذارمشان. داشتم میگذاشتمشان صندلی عقب که چیز عجیبی دیدم. یکی برفپاککن عقب را توی آن هوای آفتابی روشن گذاشته بود. نه بارانی بود و نه ابری، هیچی!
چپ راست، چپ راست.
مامان و بابا داشتند چیزهای مختلف را از توی خانه جمع میکردند. رابین پیش آنها بود و من تنها بودم.
چپ راست، چپ راست.
دقیقتر نگاه کردم. برفپاککن بلند بود و یک عالمه مو داشت. بیشتر شبیه دُم بود تا برفپاککن ماشین. دوزاریام افتاد و دویدم عقب ماشین… .
نظرات کاربران